Mitra Assi
میخواستم ترانه دریا بخوانمت
در خویشتن عجین تمنا بخوانمت
تکرار میشوی به نفس هایی هر دمم
بر جان مرده روح مسیحا بخوانمت

میخواستم ترانه دریا بخوانمت
در خویشتن عجین تمنا بخوانمت
تکرار میشوی به نفس هایی هر دمم
بر جان مرده روح مسیحا بخوانمت
فرصت نشد که با تو کمی گفتگو کنم باران اشک های خودم را سبو کنم رفتی ولی به ذهن و دل من نشسته ای با خویش خاطرات ترا زیر و رو کنم بفرست نامه ای و دلم شاد کن دمی شاید که عطر دست تو از نامه بو کنم شب ها که چشم تو به رخ ماه بنگرد در آسمان، نگاه ترا جستجو کنم
رفتی و نیستی که ز صبح تا به پای شب
هرقصه را چگونه بتو مو بمو کنم
قسمت نبود با تو سر آرم جوانی ام عمر دگر کنار تو من آرزو کنم م.ا.ع
اگر پرسند دوزخ چیست
بگو یک سرزمینی هست
که مردم روز صد ها بار میمیرند
میسوزند و میسازند
بگو یک سرزمینی هست
که اشک چشم هایی مادران و کودکانش
جاری جاریست و هرگزخشک نمی گردد
بگو آنجا جوانمرگی مُد است و
پیر در گیر است
بگو آنجا خبرازمرگ و خون و آتش و دود است
سرخط هر خبر روز
انتحار، کشته شدن، اختطاف، دربدری
و نگهبانانش همه را
درس ”عادت“ میدهند
در س عادت به مردن، به تحمل کردن
اگر پرسند دوزخ چیست
بگو یک سرزمینیست که درآنجا
روان آدمیت خاک گشته
و دستان نگهبانان شان همدست است
با لشکر شیطان!