پاییز
پاییز رسید فصل سرما به بغل و درخت بی لباس می خوابد
گره افتاده در کارم به مشکل باز میگردد تمام دیدنی هایم چنین آغاز میگردد به سر دارم سر پرواز با تو تا بلندیها که گر بالی شوی بال مرا...
خانه در سکوت مطلق، تو بیا بخوان سرودی پر زدی پریده رفتی، نکند پرنده بودی؟ چه بگویمت که رفتی و به خانه برنگشتی چه بگویم از تو حتیٰ، دلِ من...
میخواستم ترانه دریا بخوانمت در خویشتن عجین تمنا بخوانمت تکرار میشوی به نفس هایی هر دمم بر جان مرده روح مسیحا بخوانمت
فرصت نشد که با تو کمی گفتگو کنم باران اشک های خودم را سبو کنم رفتی ولی به ذهن و دل من نشسته ای با خویش خاطرات ترا زیر و رو کنم بفرست نامه...
اگر پرسند دوزخ چیست بگو یک سرزمینی هست که مردم روز صد ها بار میمیرند میسوزند و میسازند بگو یک سرزمینی هست که اشک چشم هایی مادران و...
خو کرده ام به بوی تن ات مادر با رنگ خاص پیرهن ات مادر بوی تو کودکی مرا دارد بوی خوش وطن، وطن ات مادر زیباست وقتی میشنوم با مهر «گل...
گل حضور تو سرمای مرا نوبهار میسازد کی گفته است با یک گل بهار نگردد؟
پاییز بود آمدی پاییز بود رفتی میان آمدن و رفتنت دو روز نبود چه شاعرانه آمدی چه سوگوارانه رفتی
هنوز باور من در هوای یک خواب است در اسمان وجودت هنوز مهتاب است هنوز باغ و سپیدار ها پریشان اند قناری در قفس افتاده در تب و تاب است هنوز...
بیا بهار بیاور به سرد خانۀ من بپاش عطر تنت گِرد آشیانۀ من زگرمی نفست آتشی به پا کن تا بریزد، آب شود برف روی شانۀ من سپند دود کنم گِرد تو...
من آن درخت باورم که هر چه سر زنی مرا دوباره سبز میشوم.